جاری شد تا سر بر سینه دریا نهد
اما...
راه کویر به آسمان می رسید!
انگار
بودنت آنقدر نبود
که نبودنت هست
نمی دانم عادت را در کدام پس کوچه گم کرده ام!
آه...
هرگز صد عکس
پر نخواهد کرد
جای یک زمزمه ساکت پا را بر فرش!
پیشینه ام را در برابرم می گذارم
و آتیه ام را زیر پا
و هیچگاه از یاد نمی برم
آنچه هستم و خواهم بود
با این هر دو تعریف مغایر است!
دوست دارم شعر هایم را برای تو بخوانم
و گفتنی ها را برای تو بگویم
افسوس که دیگر نمی شنوی!
چقدر تشنه ام!
ای کاش باران می بارید...
هوالمحبوب...