-
زنگ علوم
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 22:53
سوزاندمت و خاکسترت را به آب دادم چون دسته گلی مگر خاکستر در آب حل می شود که آسمان اینگونه خاطره ات را می بارد؟
-
تفاوت
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 21:52
تمام حسرت ها را سر می کشم آه نمی کشم می ترسم از روزی که دامنگیرت شود طاقتش را نداری می دانم
-
۴ ماه
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 01:27
لحظه ها را هراسان می شمرم چه شتابان به سوی پایان می روند ای کاش آنقدر محکم در آغوشم می گرفتی که هیچ زمانی نتواند مرا با خود ببرد....
-
دلتنگی ۶
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 23:58
دلتنگ تو ام که نیستی و جایی که نیستم گمشده در میان تمام نیست ها بودها را خواب می بینم: بودیم با درختان بلند تبریزی و گل های سپید چای دستان خسته ات بود و شادی های کودکانه ام عطر بهار نارنج بود و گل های همیشه بهار ... آه ای کاش همیشه بهار بود!
-
دلتنگی ۵
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 19:05
در هر دم غربت را فرو می دهم رسوب می کند انگار که در بازدم تنها آه خارج می شود...
-
!
جمعه 25 دیماه سال 1388 00:02
بار قرن ها سالار بودن تو بر شانه های ناتوان من سنگینی می کند ای کاش می توانستی بار خودکامگی هایت را به تنهایی بر دوش بکشی ای مرد! پی نوشت: کامنت نرگس این را به یادم آورد که سه سال پیش نوشته شده بود!
-
لیلاکوه
جمعه 18 دیماه سال 1388 22:11
تو تنها کوهی که لیلایی اما بسیارند چون من مجنون که دلتنگ تواند...
-
زن
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 20:46
تار و پود ظلم را هنرمندانه به هم بافت سیاه سیاه و تو چه با احترام این هدیه شوم را بر سر می بری همواره به صبرت غبطه می خورم ...
-
پاسخ ۲
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 07:13
این تنها منم که میروم بقیه می مانند و باز آزارت می دهند... و تو باز هم فکر می کنی که دیگرانی اجیر من بودند و تو در بند دیگرانی اسیر من بودی... فرزاد (ایلیا) پی نوشت: این شعر در پاسخ به دلتنگی۴ توسط فرزاد (ایلیا) نوشته شده. دریافت پاسخ به یک نوشته برای من به اندازه یک نامه غیرمنتظره شیرین است.
-
فنی
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 20:27
چند روزی است می اندیشم که اگر می دانستند خاطراتمان نسوز است باز آیا کاشانه مان را به آتش می کشیدند؟!
-
دلتنگی ۴
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 22:45
تنها منم که همیشه می مانم -به نام کوچکی که هرگز از لبانت نشنیدم سوگند- تو نیز می روی منم که همیشه تنها می مانم...
-
کودکی
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 23:39
روزی در آینه تصمیم گرفتیم دیگر ما نباشیم تنها من باشم و من -اینگونه که هستم- تو برای همیشه رفتی من شادمانه برایت دست تکان دادم و من شدم -اینگونه که هستم- اما از آن روز هر بار در اینه نگاه می کنم جای خالی نگاهت نگاهم را می خراشد...
-
آخرین برگ
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 17:59
خواب که بودم باران تصویر آخرین برگ را از روی دیوار شست نمی دانم به آنچه نوشته شده وفادار بمانم یا به انچه می خواهم؟!
-
یادمان باشد...
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 21:41
یادمان باشد زندگی کنیم یادمان باشد در زمان گم نشویم یا در بازی واژه ها تا روزی فراموش نکنیم آنچه را که باید به یاد می داشتیم یادمان باشد هر روز بنویسیم و تکرار کنیم باور کنیم که باید زندگی کنیم!
-
۱۹۸۴
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 19:18
واژه هایت را می دزدند و اندیشه هایت را و آرزو هایت را ... و دیری نمی گذرد که خود هیچ را باور می کنی! پی نوشت: نوشته ام را جایی دیدم بدون اشاره ای به منبع
-
پاسخ
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 23:18
آری به افق خیره شو دیر یا زود آفتا ب نیز خواهد آموخت که امدن هم آدابی دارد و رفتن خواهد آموخت که زمان را نگه ندارد خواهد آموخت که تا این حد زندگی روز و شب را بازیچه خود نکند آری أفتاب هم خواهد اموخت که روز یا شب تنها به دلخواه او نخواهد بود یاد خواهد گرفت که به چشمان خیره نیز بنگرد پس به آفتاب خیره بمان ... پی نوشت:...
-
یک سال گذشت!
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 18:04
روزها را شمردم و ماه ها را امیدوارم به شمردن سال ها نرسد...
-
تغییر
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 19:58
اول مهر بود و آغاز پاییز و من سراپا هیجان اول مهر است و آغاز پاییز و من همه نفرت دلم می گیرد... اول مهر ۱۳۸۸ نیویورک
-
فاصله
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 05:48
آنقدر عمیق میبینمت که حس می کنمت در هر دم چشمانت دور است از من دور ... دور ... می دانم به زمزمه ای دلخوش می شوی لب هایم به هم دوخته است اشکهایم را می شنوی؟ پی نوشت: تقدیم به موژان
-
سه تار
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 20:53
این روزها بیش از پیش دلتنگ تو ام دلتنگ تمام آن لحظه ها که انگشتانم شادمانه بر ظرافت اندامت می رقصیدند و تو عاشقانه ترین ها را زمزمه می کردی...
-
خیره
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 20:22
در این تیره ترین شب -این بی ستاره و بی ماه- که آن را به حقیقت پایانی نیست آنقدر به افق خیره خواهم ماند تا آفتاب که سر برآمدنش نیست -از شرم نگاه من- برآید حتی ... اگر دیگر نوری برای افشاندنش باقی نباشد!
-
فراموشی
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 20:49
بختک گرسنگی چنان سنگین خود را بر ما انداخته که از یاد برده یم چقدر برای نفس کشیدن تشنه ایم! شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶ (چندان متناسب با حال نیست گویا)
-
کلاغ
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 20:26
برای اثبات دوستی مان به مهمانی شادی هایم دعوتش کردم و او درخشان ترین لحظه هایم را دزدید کلاغ ناسپاس!
-
زمستان
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 06:44
من که می گذرم رد تیره می ماند بر سپیدی برفت تو که می گذری رد سپید می ماند بر تیرگی موهایم! بهار که می شود رد پای من محو می شود اما...
-
دلتنگی ۳
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 20:56
آسمان هم گویا با دلم سر سازش ندارد من اما گذر ابرها را می بینم و میدانم روزی تمام خواهند شد صبر را خوب می دانم...
-
غریق
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 19:43
وزنه هایی سربی به پاهایم بسته ام و فرو می روم آرام آرام آرام و می دانم غرق خواهم شد به زودی در این تنهایی!
-
باتلاق
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 00:21
ایستایی قانونی ناگزیر است هنگامی که با هر جنبش بیش از پیش فرو می روی...
-
انتقام
جمعه 23 مردادماه سال 1388 19:02
یادت باشد تمام اشک هایی که برای تو از چشمانم چکید را باز پس خواهم گرفت...
-
عدالت
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 20:50
در رفت و آمد روزگار رفت ها برای من آمدها برای تو ...
-
معجزه
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 08:50
اگر روزی هست و اگر شبی پس فردایی نیز خواهد آمد و من به تمام لحظه های نا ممکن ایمان دارم!